گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل بیست و سوم
VII - خلاصه


در پایان بحث، بار دیگر یادآور می شویم که فیلسوفان و عالمان الاهی بودند که قاطعترین پیکار قرن هجدهم را رهبری می کردند، نه جنگجویان و سیاستمداران. از این روی، حق داریم که این قرن را «عصر ولتر» بنامیم. کوندورسه نوشت: «فیلسوفان ملتهای گوناگون همة مصالح بشریت را در اندیشة خویش گنجانده اند ... و، برای پیکار با هر کجروی و هرگونه ستمگری، سپاه متحد و نیرومندی به وجود آورده اند.» این سپاه به هیچ روی متحد نبود؛ خواهیم دید که روسو آن را ترک گفت و کانت در صدد برآمد فلسفه را با دین سازش دهد. اما این سپاه براستی در راه آزادی روان آدمی تلاش می کرد، و ما اکنون از ثمرة پیکار آن برخورداریم. هنگامی که ولتر پیروزمندانه از فرنه رهسپار پاریس شد (1778)، جنبشی که وی رهبری می کرد به ثمر رسیده، و براندیشة اروپاییان چیره شده بود. فررون، دشمن سرسخت این جنبش، آن را «بیماری و دیوانگی قرن» نام داده بود. یسوعیان گریخته و ژانسنیستها سنگرها را ترک گفته بودند. سیمای جامعة فرانسه پاک دگرگون شده بود. تقریباً، همة نویسندگان فرانسه از اندیشه های «فیلسوفان» پیروی می کردند و پسند آنان را می جستند؛ فلسفه ورد زبان مردم، و موضوع صدها کتاب شده بود. «مردم فرانسه ستایش ولتر، دیدرو، و یا د/ آلامبر را بیش از لطف شاهزادگان ارج می نهادند.» سالونها و «آکادمی پاریس»، و گاهی وزیران شاه،

به دست «فیلسوفان» افتاده بودند.
مهمانان خارجی، برای آنکه با «فیلسوفان» نامدار آشنا شوند و سخنان آنان را بشنوند، برای حضور در سالونها بیتابی می کردند، و، پس از بازگشت از فرانسه، اندیشه های آنان را در سرزمین خویش می پراکندند. هیوم، با آنکه در بسیاری از اندیشه های خویش پیشرو ولتر بود، وی را استاد می شمرد؛ رابرتسن کتاب برجسته اش تاریخ فرمانروایی امپراطور شارل پنجم، را به فرنه فرستاد. چسترفیلد، هوریس والپول، وگریک از جملة دهها انگلیسیی بودند که با ولتر مکاتبه می کردند. سمالت، فرانکلین، و چند تن دیگر، برای ترجمه و نشر آثار ولتر در سی و هفت جلد(1762)، دست یاری به هم دادند. نوشته های «فیلسوفان» بنیانگذاران جمهوری جوان امریکا را به شور آورده بودند. برای آشنایی با نفوذ نوشته های «فیلسوفان» در اندیشة متفکران آلمان، همین بس که به سخنان گوته خطاب به اکرمان (1820و1831) گوش فرادهیم:
از نفوذ ولتر و معاصران بزرگ او در [اندیشة] جوانی من، و از رهبری [اندیشة] مردم سراسر جهان متمدن به دست آنان آگاه نیستید. برایم شگفت آور است که فرانسه توانسته است در قرن گذشته این همه ادیب و نویسنده پرورش دهد. تنها، نگاه به آن مرا به شگفتی وا می دارد. ادبیات صدسالة فرانسه، که از زمان لویی چهاردهم در رشد و تکامل بود، و اکنون بارور و شکوفان شده، یک تحول و دگردیسی بوده است.
شاهان و ملکه ها ولتر را می ستودند و خویشتن را مباهات کنان پیرو وی می خواندند. فردریک کبیر، زودتر از دیگر فرمانروایان اروپا، به عظمت ولتر پی برد؛ اکنون، در 1767، پس از سی سال آشنایی با ولتر، با ضعفهای شخصیت و روشنی اندیشة وی، فردریک از پیروزی وی در پیکار با «رسوایی» چنین یاد می کرد: «کاخ [موهومپرستی]، تا بنیانش، ویران شده است؛» و «ملتها در سالنامه های خود خواهند نوشت که ولتر رهبر انقلابی است که در اندیشه و روان مردم قرن هجدهم روی می دهد.» کاترین دوم، امپراطریس روسیه، و گوستاو سوم، شاه سوئد، در ستایش از ولتر به فردریک پیوسته بودند. امپراطور یوزف دوم، با آنکه جرئت نداشت چون دیگر فرمانروایان اروپا ولتر را بستاید، با الهام گرفتن از اندیشه های «فیلسوفان» به اصلاحات دامنه داری دست زد. ستایشگران ولتر در شهرهای کاتولیکی چون میلان، پارما، ناپل، حتی مادرید به قدرت می رسیدند. گریم در 1767 دربارة وضع اروپا نوشت: «از اینکه می بینم انجمن بزرگی از روشنفکران در اروپا، پا به جهان می نهند، بسیار خرسندم. روشنی اندیشه در همة جهات گسترش می یابد.»
خود ولتر، که بر بدبینی طبیعی روزگار سالخوردگی غلبه یافته بود، در 1771 نغمة پیروزی را چنین سرود:
ذهنهای سالم و نیرومند اکنون بسیارند. در رأس ملتها جای گرفته اند، آداب و رسوم اجتماعی را دگرگون می سازند، و سلطة غاصبانة تعصب را، که سراسر جهان را فرا گرفته بود، همه ساله بر می اندازند. ... اگر دین دیگر جنگهای داخلی برپا نمی کند، از برکت

فلسفه است. مناقشه های دینی اکنون چون مناقشه های پانچ وجودی1 در بازار مکاره شده اند. خرد در همه جا، و در هر فرصتی غصب نفرت انگیز و زیانبخشی را، که از نیرنگ دسته ای و سادگی و زودباوری دسته ای دیگر ریشه می گرفت، سرکوب می کند و شاهی خود را برپا می سازد.
بیایید دینی را که به او داریم بازشناسیم. شاید، با توجه به تندرویهای انقلاب فرانسه و واکنش آن، بگوییم که «فیلسوفان» «جز ولتر» به طبیعت انسان بیش از اندازه خوشبین بودند؛ قدرت غرایزی را که، در طول هزاران سال ناامنی و توحش، در انسان پدید آمده است ناچیز می گرفتند؛ در تأکید بر گسترش آموزش وپرورش و بسط خرد آدمی، برای مهار این غرایز، مبالغه می کردند؛ با نیازهای تخیل و عواطف انسان آشنایی نداشتند؛ و نیاز افتادگان و ستمکشان را به دلداری ایمان دینی در نمی یافتند. آنان نهادهای اجتماعی و سنتهایی را که انسان، در طی قرنها آزمایش و اشتباه، پدید آورده است ناچیز می گرفتند و اندیشة فرد را، که در نهایت امر محصول زندگی کوتاه و محدود اوست، بسیار ارج می نهادند. اما هرگاه اینها را اشتباهاتی بدانیم که از «فیلسوفان» سرزده اند، باید به یاد آوریم که این اشتباهات نه صرفاً از غرور فکری، بلکه همچنین از امیدهای اصیل وبی آلایش آنان به نیکبختی انسان ریشه می گرفتند. آزادی نسبی اندیشه، گفتار، و دین را ما مرهون متفکران قرن هجدهم، و شاید هم تا اندازه ای مدیون فیلسوفان عمیقتر قرن هفدهم، می باشیم. افزایش آموزشگاهها، کتابخانه ها، و دانشگاهها، و اصلاحات انسانی فراوانی که در زمینه های قانونگذاری، حکومت، و درمان جنایتکاران، بیماران، و دیوانگان صورت گرفته اند، محصول اندیشه ها و تلاشهای آنان است. مجموعة اندیشه های همین «فیلسوفان» و پیروان روسو بود که در قرن نوزدهم اندیشة انسان را، به نحو بیسابقه ای، به تحرک واداشت و ادبیات، علوم، فلسفه، و اصول کشورداری را دستخوش دگرگونی ساخت؛ از برکت آنان است که معتقدات دینی ما می توانند خویشتن را، هرچه بیشتر، از بند موهومات و الاهیات بیرحم رهایی بخشند، از مخالفت با روشنی اندیشه و از جور و جفای پیروان عقاید دیگر خودداری کنند، و بدانند که نادانی و امیدهای گوناگون ما محتاج همدلی متقابل است. از برکت آنان است که ما اکنون می توانیم، دور از ترس و نگرانی، بیندیشیم و اندیشه های خویش را به روی کاغذ آوریم. هرگاه از ستایش ولتر فروگذاری کنیم، شایستة آزادی نیستیم.

1. از شخصیتهای اصلی نمایشهای عروسکی. ـ م.

پایان سخن در بهشت
گفتگو کنندگان- پاپ بندیکتوس چهاردهم و ولتر
صحنه- جایی در خاطرة سپاسگزار آدمی
بندیکتوس: آقا، از دیدن شما در اینجا خرسندم. زیرا اگر چه شما به کلیسایی که من هجده سال رهبر آن بودم بسیار آسیب زدید، اما با نکوهش گناهان، اشتباهات، و مظالم کلیسا، که همة ما را در آن روزگار روسیاه ساخته بود، به کلیسا خدمت کردید.
ولتر: شما اکنون نیز، چون هنگامی که در جهان می زیستید، از همة پاپان مهربانتر و با گذشت ترید. هرگاه هر یک از «خادم خادمان خدا» چون شما می بود، من گناهان کلیسا را ویژگی فطری انسان می شمردم واز احترام این سازمان بزرگ فروگذار نمی کردم. بی گمان به یاد دارید که من بیش از پنجاه سال یسوعیان را احترام کرده ام.
بندیکتوس: بلی، به یاد دارم. اما متأسفم که شما درست هنگامی که آنان از نیرنگهای سیاسی دست می شستند و دلیرانه با بی بند و باری شاه پیکار می کردند با آنان به مبارزه برخاستید.
ولتر: بهتر بود که در آن پیکار با ژانسنیستها همراهی نمی کردم.
بندیکتوس: بسیار خوب. می بینید که شما نیز ممکن است چون پاپ اشتباه کنید. اکنون که شما را راستگو و فروتن یافته ام، اجازه دهید بگویم چرا من به کلیسایی که شما ترک گفتید وفادار ماندم.
ولتر: به شنیدن آن بسیار علاقه مندم.
بندیکتوس: می ترسم شما را خسته کنم، زیرا صحبت بیشتر با من خواهد بود؛ اما فراموش نکنید که شما نیز کتابهای بسیاری نوشتید.
ولتر: من همواره در آرزوی دیدار رم بوده ام، و مایلم که شما از رم برایم صحبت کنید.

بندیکتوس: و من همواره به آرزوی آن بوده ام که با شما صحبت کنم. باید اعتراف کنم که ظرافت طبع و هنر شما را همواره ارج نهاده ام. اما همین هوش بود که شمارا به گمراهی کشید. دشوار است که انسان هم هوشمند باشد، و هم محافظه کار. آن که ذهنی فعال دارد کمتر به دنبال سنت و تقلید می رود. چنین کسی به انتقاد بیشتر تمایل دارد، زیرا در آن صورت است که لذت استقلال و ابتکار را می چشد. اما در فلسفه، انسان بی آنکه دچار اشتباه شود نمی تواند اندیشه های نو عرضه دارد. و من برآنم که ، به جای کشیش یا عالم الاهی، با شمای فیلسوف چون فیلسوفان سخن گویم.
ولتر: سپاسگزارم، اما بسیاری در فیلسوف بودن من شک دارند.
بندیکتوس: شما، بخردمندی، از پدید آوردن دستگاه فلسفی تازه ای خودداری کرده اید. اما اشتباه فاحش و غم انگیزی از شما سر زده است.
ولتر: آن اشتباه کدام است؟
بندیکتوس: شما می پنداشتید که انسان در طول یک عمر می تواند دانشی چندان وسیعی و دریافتی چندان عمیق به دست آورد که دربارة حکمت بشریت- درباره سنتها و نهادهایی که محصول قرنها تجربه اند- داوری کند. سنت برای جامعه چون خاطره برای فرد است. همان گونه که نابودی ناگهانی خاطره ممکن است انسان را دچار جنون سازد، ترک ناگهانی سنت نیز می تواند ملتی را به دیوانگی کشد- همان گونه که فرانسه را در دوران انقلاب به دیوانگی کشید.
ولتر: فرانسه دیوانه نشد؛ فرانسه خشمها و انزجارهای قرنها ظلم و ستم را در عرض ده سال از دل بیرون ریخت. از این گذشته، «بشریتی» که شما از آن سخن می گویید که ذهن نیست، مجموع و توالی افراد خطاپذیر است، و حکمت بشریت تنها آمیزه ای از خطاها و روشنبینیهای افراد است. اما چه کسی تشخیص می دهد که کدام یک از این سنتها را آیندگان باید بپذیرند و کدام یک را کنار گذارند؟
بندیکتوس: تجارب ملتها و جوامع انسانیند که پاره ای از این عقاید و سنتها را زنده نگاه می دارند، و پاره ای را کنار می گذارند.
ولتر: من چنین نمی اندیشم. شاید غرض و تعصب رهبران ملتهاست که عقایدی را زنده نگاه داشته؛ و شاید هم سانسور اندیشه مانع از آن شده است که ملتها هزاران عقیدة درست را بپذیرند و سنت خود سازند.
بندیکتوس: گمان می کنم که پیشینیان من از آن روی به اندیشة تفتیش افکار افتادند که آن را وسیله ای برای جلوگیری از نشر اندیشه های مخرب بنیان اخلاقی نظام اجتماعی و باورهای الهامبخش که جامعه را در کشیدن بار زندگی یاری می کردند می دانستند. اما می پذیرم که اشتباهات غم انگیزی از مفتشان ما سرزده است؛ مانند اشتباهی که دربارة گالیله از آنان سرزد-گرچه ما با گالیله مهربانتر از آن بوده ایم که برخی از یاران شما گفته اند و مردم نیز گفته های

آنان را باور کرده اند.
ولتر: پس سنت می تواند نادرست، جابرانه، و مانع پیشرفت فهم و دانش باشد. انسان هنگامی که ناچار است سنت را بدون تحقیق و بی چون و چرا بپذیرد، چگونه پیشرفت خواهد کرد؟
بندیکتوس: شاید پیشرفت را هم بدون تحقیق و بی چون و چرا نباید پذیرفت. اما این مسئله را فعلا کنار گذاریم. به عقیدة من، انسان باید مجاز باشد که دربارة سنت و نهادها چون چرا کند، اما باید مراقب باشد بیش از آنچه می سازد ویران نکند؛ باید احتیاط کرد که سنگی را که از جایش بیرون آوردیم پایه و بنیان چیزی نباشد که می خواهیم آن را حفظ کنیم؛ انسان باید همواره به یاد داشته باشد که تجربة نسلهای گذشته ممکن است خردمندانه تر و گرانبهاتر از تشخیص یک فرد فانی باشد.
ولتر: با اینهمه، خرد گرانبهاترین موهبت خدایی است.
بندیکتوس: نه، محبت گرانبهاترین موهبت الاهی است. نمی خواهم خرد را تحقیر کنم، اما عقیده دارم که خرد باید خدمتگزار محبت باشد، نه نوکر غرور و خودپسندی.
ولتر: من همواره سستی و ضعف خرد را تصدیق کرده ام. خرد می کوشد، برای اثبات درستی هر آنچه دلخواه ماست، دلیل و برهان تراشد. دوست دورم، دیدرو، در جایی نوشته است که واقعیت احساس محققتر از واقعیت استدلال منطقی است. شکاک واقعی دربارة خرد نیز شک می کند. شاید گزافه گویی روسو دیوانه دربارة احساس بود که مرا واداشت دربارة مقام وتوانایی خرد گزافه گویی کنم. به نظر من، تسلیم خرد به احساس خطرناکتر از سپردن لگام احساس به دست خرد است.
بندیکتوس: انسان به هردو آنها در کنش متقابلشان نیازمند است. آیا حاضرید همراه من گامی پیشتر نهید؟ آیا قبول دارید که ما از هستی خویش، و از اینکه می اندیشیم، قبل و بیش از هر چیزی آگاهی داریم؟
ولتر: خوب؟
بندیکتوس: پس ما قبل از هرچیزی با اندیشه آشنا می شویم. چنین نیست؟
ولتر: گمان نمی کنم چنین باشد. به نظر من، ما قبل از آنکه به درون خویش بنگریم و بدانیم که می اندیشیم، با اشیای خارجی آشنا می شویم.
بندیکتوس: اما اعتراف کنید که وقتی به درون خویش می نگرید، با واقعیتی آشنا می شویم که با ماده-با ماده ای که شما گاه گاه آن را واقعیت همة جهان هستی می دانستید- بسیار تفاوت دارد.
ولتر: من در آن باره شک داشتم. اما به سخنتان ادامه دهید.
بندیکتوس: به این نیز اعتراف کنید که چون به درون خویش می نگرید، می بینید که انسان تا اندازه ای مختار و دارای آزادی اراده است.
ولتر: پدر، تند می روید. من زمانی عقیده داشتم که تا اندازه ای از آزادی اراده برخوردارم.




<496.jpg>
کارمونتل: بارون اولباک. موزة کنده، شانتیی (عکاسی ژیرودن، پاریس)


اما منطق مرا به دترمینیسم معتقد ساخت.
بندیکتوس: یعنی، آنچه را که بیواسطه ادراک کرده بودید به آنچه که از یک فراگرد طولانی و خطرناک استدلال منتج شده بود تسلیم کردید.
ولتر: من نمی توانستم سخنان اسپینوزا، آن عدسیتراش سرسخت، را رد کنم. آیا شما نوشته های اسپینوزا را خوانده اید؟
بندیکتوس: البته که خوانده ام. پاپ ملزم نیست که از خواندن کتابهایی که برای دین و اخلاق مردم زیانبخش شناخته شده اند خودداری کند.
ولتر: می دانید که ما اسپینوزا را ملحد می شناختیم.
بندیکتوس: بیایید عنوان برای کسی درست نکنیم. او مردی دوستداشتنی، اما بسیار ملال انگیز، بود. جامعیت خدا در اندیشة وی جایی برای شخصیت انسان نگذارده بود. او چون آوگوستینوس دیندار، و چون قدیسان بزرگ بود.
ولتر: بندیکتوس، من شما را دوست دارم؛ شما بیش از من با او مهربانید.
بندیکتوس: گفتگو را دنبال کنیم. خواهش می کنم بپذیرید که ما به واقعیت اندیشه و آگاهی، و مفهوم شخصیت انسان بیش از هرچیزی اطمینان داریم.
ولتر: بسیار خوب؛ فرض کنیم که چنین باشد.
بندیکتوس: پس من حق داشته ام ماده گرایی، الحاد، و دترمینیسم را رد کنم. هر یک از ما یک روحیم. دین بر این واقعیت استوار است.
ولتر: بسیار خوب. اما آیا این استدلال عمل کلیسا را در افزودن لاطائلاتی به معتقدات خویش، در طی قرون متوالی، توجیه می کند؟
بندیکتوس: می دانم. کلیسا لاطائلات بسیاری به معتقدات خویش افزوده است، چیزهای باور نکردنی بسیاری. اما مردم با فریاد آنها را می خواهند، و در چندین مورد نیزکلیسا، از آن جهت که می خواست تسلیم خواستة مصرانه و گستردة مردم شود، این باورها را وارد آیین خود کرده است. اگر عقایدی را که ما داشتن آنها را روا دانسته ایم از مردم بگیرید، مردم با موهومات و افسانه های گمراه کننده ای روبه رو خواهند بود. دین سازمان یافته موهومات نمی آفریند، بلکه از دخول موهومات به دین جلوگیری می کند. هرگاه دین سازمان یافته را نابود کنید، موهومات جای آن را خواهند گرفت- همان موهوماتی که هم اکنون به سان کرم در لای زخمهای مسیحیت پرورش می یابند. اما نباید فراموش کرد که اندیشة نامعقول درعلم بیش از دین است. آیا چیزی بی اعتبارتر از این عقیده وجود دارد که سحابیهای روزگاران نخستین هر سطر از نمایشهای شما را از پیش مقدر کرده، و شما را به نوشتن آنها وادار ساخته اند؟
ولتر: اما دربارة داستان آن قدیسانی که چون پنبة نسوز در آتش نمی سوختند، داستان آن قدیس سربریده که سر خود را بر کف دست نهاده بود و راه می رفت، و یا داستان صعود مریم به آسمان

چه می گویید؟ این داستانها را من نمی توانم درک کنم.
بندیکتوس: این عیب از خود شماست. اما مردم آنها را به آسانی درک می کنند، زیرا این داستانها بخشی از معتقداتی هستند که آنان را نیرو و دلداری می دهند. از همین روی، مردم همیشه به سخنان شما توجه نخواهند کرد، زیرا زندگی آنان به سخنان شما بستگی ندارد. به همین دلیل، در پیکار کفر و ایمان پیروزی همواره از آن ایمان است. جهان را بنگرید و ببینید که آیین کاتولیک چگونه غرب آلمان را تسخیر می کند، در فرانسة از دین برگشتة شما جان می گیرد، بر امریکای لاتین مسلط شده است، و بر امریکای شمالی- حتی در سرزمین آوارگان و پیرایشگران- مسلط می شود.
ولتر: پدر، گاهی می اندیشم که آنچه دین شمارا زنده نگاه می دارد تشویق زیرکانة زاد و ولد در میان همکیشان شماست، نه درستی ایمان و اعتقاد شما، نه جاذبة افسانه های شما، و نه مهارت و تردستی شما در بهره برداری از هنر و تئاتر و هنر. گمان می کنم که فزونی زاد و ولد دشمن فلسفه است. ما از زیر می زاییم و از بالا می میریم؛ باروری سادگان، شمار هوشمندان جهان را کاهش می دهد.
بندیکتوس: اگر گمان می کنید که فزونی زاد و ولد رمز کامیابی ماست، اشتباه می کنید. پیروزی آیین ما سبب اساسیتری دارد. می خواهید بگویم که چرا هوشمندترین مردم در سراسر جهان به دین ما باز می گردند؟
ولتر: زیرا آنان از فکر کردن خسته شده اند.
بندیکتوس: نه، چنین نیست. آنان دریافته اند که فلسفه شما ثمری جز جهل و نومیدی ندارد. فرزانگان فهمیده اند که آنچه را که برادران شما اخلاقی طبیعی نامیده اند به ناکامی کشیده است. شما، و احتمالا من، با این که انسان با غرایز انفرادی زاده شده است موافقیم؛ همان غرایزی که در طول هزاران سال، در شرایط ابتدایی زندگی، در انسان پدید آمده اند؛ و شاید این را نیز بدانید که غرایز اجتماعی انسان ناتوانند. برای آنکه این آنارشیست لگام گسیخته را به انسانی متمدن و صلحجو مبدل سازیم، به قوانین و اخلاقی بسیار نافذ و نیرومند نیازمندیم. عالمان الاهی ما این غرایز انفرادی را گناهکاری ذاتی انسان خوانده اند و عقیده دارند که انسان آنها را از «نخستین» نیاکان خویش به ارث برده است- از نیاکان شکارچی لگام گسیخته و وحشتزده ای که، در راه تحصیل روزی و جفت، همواره برای کشتن و کشته شدن آماده بودند. ناگزیر جنگجو، غارتگر، و ستمگر بودند، زیرا سازمانهای اجتماعی آنان هنوز ناقص بودند و آنان برای حفظ هستی و دارایی خویش، ناگزیر، به زور بازوی خود اتکا داشتند.
ولتر: شما چون پاپان سخن نمی گویید.
بندیکتوس: گفتم که به زبان فیلسوفان با شما سخن خواهم گفت. پاپ نیز می تواند فیلسوف باشد، اما نتایج فلسفه را به زبانی بیان کند که نه تنها برای مردم قابل درک باشد، بلکه در اخلاق

و احساسات آنان نیز اثر گذارد. برما مسلم شده است-و جهانیان نیز اکنون پی می برند- که قانون اخلاقی ساختة انسان چندان مؤثر نیست که بتواند غرایز غیر اجتماعی انسان طبیعی را مهار کند. آنچه حیات اخلاقی همکیشان مارا بر پا نگاه داشته است- گرچه با جسم نیز ناسازگار نیست-قانون اخلاقیی است که در سالهای کودکی، به عنوان بخشی از دین، و به عنوان کلام خدا نه انسان، به آنان آموخته می شود. شما برآنید که اخلاق را نگاه دارید و معتقدات دینی را به دور افکنید؛ اما این معتقدات دینیند که اخلاق را با روح انسان پیوند می دهند، قانون اخلاقی را باید بخش جدایی ناپذیر دین سازیم- همان دینی که گرانبهاترین دارایی انسان است؛ زیرا به کمک این باور است که زندگی معنا و حرمتی می یابد که می تواند تکیه گاه هستی ما باشد، و آن را به مراتب بالاتر رساند.
ولتر: پس برای همین بود که موسی ادعا کرد که با خدا گفتگو کرده است؟
بندیکتوس: انسان بالغ و رسیده چنین پرسشی نمی کند.
ولتر: راست می گویید.
بندیکتوس: از طعنة خام و خشن شما می گذرم. حموربی، لوکورگوس، و نوماپومپیلیوس درست فهمیده بودند که گفته اند اگر بنا باشد که اخلاق زیر ضربات مداوم شدیدترین غرایز خرد نشود، باید آن را برشالودة دین استوار ساخت. شما نیز هنگامی که از خدای پاداشگر و کیفر دهنده سخن می گفتید، به این حقیقت توجه داشتید. شما از نوکران و رعایایتان انتظار دینداری داشتید، اما می پنداشتید که دوستانتان نیازی به دین ندارند.
ولتر: هنوز هم گمان می کنم که فیلسوفان نیازی به دین ندارند.
بندیکتوس: چه ساده می اندیشید! مگر کودکان می توانند فیلسوف شوند؟ مگر کودک می تواند استدلال کند؟ جامعة بشری بر اخلاق استوار است، اخلاق متکی بر سیرت است، و سیرت انسان در کودکی، و جوانی، و سالهای قبل ازآنکه انسان بتواند خرد را راهنمای خویش سازد شکل می گیرد. اخلاق را در کودکی، و هنگامی که انسان نرم و تربیت پذیر است، به او می دهیم. در آن صورت است که انسان می تواند در برابر انگیزه های فردگرایانه، و حتی استدلال فردگرایانة خویش، پایداری کند. گمان می کنم که شما زود به تفکر پرداخته اید. اندیشه یک فردگرای ذاتی است و، هنگامی که تابع اخلاق نیست، ممکن است جامعه را از هم بپاشد و به ویرانی کشد.
ولتر: برخی از بهترین معاصران من خرد را راهنما و شالوده ای مطمئن برای اخلاق یافته بودند.
بندیکتوس: بلی، این پیش از زمانی بود که اندیشة فردگرایانه فرصت کرده بود بر اثرات دین غلبه کند. معدودی از مردم، پس از روگردانی از دین پدران خویش، ممکن است چون اسپینوزا، بل، د/ اولباک، و الوسیوس به پاکی زیسته باشند؛ اما چگونه می دانید که پاکی و فضیلت اخلاقی آنان ثمرة تربیت دینشان نبوده است؟

ولتر: صدها تن از معاصران من، چون کاردینال دوبوا و لویی پانزدهم، با وجود تربیت دینی و پایدارشان در معتقدات اصیل آیین کلیسای کاتولیک، به ناپاکی انگشتنما بودند.
بندیکتوس: همان کسی که شما برایش مرثیة نفرت انگیزی سرودید.
ولتر: راست است. من نیز، بدبختانه، چون برخی از راهبان شما، برای وصول به مقاصد نیکو، از نیرنگ استفاده می کردم.
بندیکتوس: بی گمان هزاران تن از مردم اصیل آیین، حتی مردمی که فرایض دینی را به جای می آورند، می توانند گناهکاران بزرگ و مجرمان غضبناک شوند. دین همیشه چارة مسلم گناه و تبهکاری نیست، اما به بهبود خوی و سیرت انسان بسیار یاری می کند. به عقیدة ما، انسان بدون دین بسیار بدتر از این که هست می بود.
ولتر: اما آموزة هراس انگیز دوزخ خدا را ستمگرتر از هر ستمگری در تاریخ جهان ساخته است.
بندیکتوس: شما از این آموزه بیزارید؛ اما اگر انسان را بهتر می شناختید، می دانستید که انسان را باید با هراسها ترساند و با امیدها تشویق کرد. ترس از خدا سرآغاز فرزانگی است. شاگردان شما چون این ترس را از دل راندند، رو به تباهی نهادند. شما در هرزگی و شرارت نسبتاً بی آلایش بودید. دوستی دیرپای شما با مادام دوشاتله خالی از پاکی و زیبایی نبود. اما رابطة شما با خواهرزاده تان ناپاک و اندوهبار بود؛ و شما در رفتار دوست ناپاکتان، دوک دو ریشلیو، چیزی که در خور نکوهش باشد نمی یافتید.
ولتر: بی آنکه مصالح مالی خود را به خطر اندازم، چگونه می توانستم از او ایرادگیرم؟
بندیکتوس: شما چندان زنده نماندید که ببینید الحاد نزدیک است انسان را به پست ترین جانوران مبدل سازد. داستانهای مارکی دو ساد را خوانده اید؟ در گرماگرم سرمستی انقلاب فرانسه او سه رمان نوشت، و این عقیده را شایع ساخت که اگر خدایی نباشد، انسان مجاز است به هر کاری که دلخواه اوست دست زند. و تنها باید کوشش نماید که به دست مجریان قانون گرفتار نشود. نوشت که بسیاری از مردم بدکار با کامروایی زندگی می کنند، و بسیاری از پاکان و نیکان زندگی را با درد و رنج به سر می برند. و چون بهشت و دوزخی نیست. انسان نیازی بدان ندارد که خوشی و کامروایی خود را فدای نیکی و پاکی کند. متذکر شد که اگر ارادة انسان آزاد نباشد، مسئولیت اخلاقی وجود نخواهد داشت، راستی و ناراستی مفهومی ندارند، و تنها ضعیف و قوی مفهوم دارند. نیکی ضعف است، وضعف شر. حتی خوشی و لذتی که توانگران از استثمار ناتوانان می برند موجه است. وی می گفت که ستمکاری غالباً طبیعی و لذتبخش است. بنابراین، وی هرگونه لذت، از جمله منحط ترین و زشت ترین انحرافات اخلاقی، را موجه دانست، تا اینکه سرانجام چنین می نمود که (خیر اعلا) در آزار رساندن یا آزار دیدن-که حالتی از لذت جنسی است- قرار دارد.

ولتر: چنین مردمی را تا دم مرگ باید به تازیانه بست.
بندیکتوس: بلی، اگر بتوانید او را دستگیر کنید؛ اما اگر نتوانید، چه؟ به جنایات بیشماری بیندیشید که هر روز اتفاق می افتند، اما هرگز کشف نمی شوند و مرتکبان آنها به کیفر نمی رسند. مردم برای خودداری از تبهکاری، حتی هنگامی که می دانند گرفتار نخواهند شد، به قانون نیازمندند. آیا تعجب می کنید که «عصر ولتر» یکی از سیاهترین دوره های فساد اخلاق بود؟ با دوشیزة اورلئان شما کاری ندارم، اما به «پارک گوزنها»ی شاه و نوشته های وقاحت آمیزی می اندیشم که به مقدار فراوان به چاپ می رسیدند، پخش می شدند، و مردم، حتی زنان، برای خرید آنها بیتابی می کردند. هرگاه که مردم از دین رویگردان می شوند، فساد اخلاق و شهوتپرستی، چون سیلی نامشهود، در جامعه روان می شود.
ولتر: قطعاً می دانید، پدر مقدس، که غریزة جنسی، حتی در برخی از پاپان، بسیار نیرومند است و قانون هم نمی تواند از بروز آن جلوگیرد.
بندیکتوس: با توجه به نیرومندی غریزة جنسی است که این غریزه به مهار خاصی نیاز دارد، و بی گمان نباید آن را تحریک کرد. ما، با واداشتن مردم به زناشویی سلیم، می کوشیم این غریزه را در مجرای خود بیندازیم؛ و برای آنکه زناشویی را برای جوانان امکانپذیر سازیم، از هیچ کوششی فروگذار نمی کنیم. اما شما در جامعه های مدرن خود زناشویی را برای مردم، جز مردم بیپروا و عاقبت نیندیش، تا دیرزمانی پس از دوران بلوغ، ناممکن ساخته اید. با وجود این، شما، به بهانة آزادی قلم و نمایش، خیال و میل جنسی مردم را تحریک می کنید و آنان را بدین سان آلوده دامن بار می آورید.
ولتر: آزادی، جوانان ما را آلوده دامن بار نمی آورد.
بندیکتوس: گمان می کنم که اشتباه می کنید. برای مردی که به بی بند و باری جنسی خو گرفته است دشوار است شوهری وفادار شود؛ و برای زنی که خویشتن را قبل از زناشویی به آغوش دیگران سپرده است دشوار است به همسر خویش وفادار بماند. از همین روست که شما طلاق را آسان می سازید. ما زناشویی را آیینی مقدس و پیمان شکیبایی و وفاداری، برای سراسر عمر، ساخته ایم؛ اما شما زناشویی را چون پیمان سوداگری می دانید که هر زن و شوهری پس از اختلافی زودگذر، و به امید یافتن همسری جوانتر و پولدارتر، می تواند آن را فسخ کند. همة خانواده ها اکنون درهای خود را به روی همسران گریزپا گشوده اند، و زناشویی وصلتی ناپایدار و تجربی شده است- که نتیجة آن برای زن مصیبتبار، و برای نظام اخلاقی جامعه مرگ آور است.
ولتر: اما، پدر عزیز، تکگانی غیر طبیعی و ملال آور است.
بندیکتوس: محدودیت هر غریزه ای غیر طبیعی است. اما بدون محدودیت آنها جامعه پایدار نمی ماند؛ و من عقیده دارم که مرد یا زنی که دارای یک همسر و چند فرزند است خوشبخت تر

از مرد یا زنی است که یک فرزند و چند همسر دارد. مردی که با دیدن چهره ای با طراوت تر و اندامی متناسبتر چندان برانگیخته می شود که از زنی که طراوت و زیبایی خود را فدای زادن و پرورش فرزندان او ساخته است چشم می پوشد چگونه می تواند در کنار زن دیگری به خوشبختی زیست کند؟
ولتر: اما با تحریم طلاق شما ناچار شده اید زناکاری را، که اینهمه در کشورهای کاتولیک گسترش یافته است. سهل بگیرید و چشمتان را در برابر آن فرو بندید.
بندیکتوس: بلی، از این نظر ما گناهکار و ناتوانیم. گسترش بیدینی و بی ایمانی ما را ناتوان کرده است. زنا، از آن روی که خانواده ها را بر هم نمی زند و کودکان را بی سرپرست نمی کند، شاید بهتر از طلاق باشد. اما از اینکه ما برای مشکل خویش راه حل بهتری نیافته ایم بسیار شرمنده ایم.
ولتر: پدر، شما مردی راست گفتارید. حاضرم آنچه دارم بدهم، و از ایمان و خوبی شما بهره مند شوم.
بندیکتوس: با اینهمه، شما دیرباورید و مجاب کردن شما بسیار دشوار است! گاهی از راهنمایی مردان هوشمندی چون شما، که با قلم خود میلیونها تن را به خوبی یا بدی وا می دارند، نومید می شوم. اما برخی از پیروان شما اکنون متوجه واقعیتی هراس آور می شوند. در عصری که بیش از هر زمانی در تاریخ شاهد کشتار، دلشکستگی، و ویرانی شهرهاست، مردم درمی یابند که اعتقاد به پیشرفت سرابی بیش نبوده است. توسعة علوم، دانش، قدرت، و وسایل آسایش بشر تنها وسیله را توسعه داده است. هرگاه انسان آرمان، هدف، و خواسته های بهتری برای خودبرنگزیند، پیشرفت فریبی بیش نخواهد بود. خرد انسان ادوات و وسایل بهتری پدید می آورد. اما هدف انسان مخلوق غرایزی است که قبل از زایش وی، و قبل از رشد خرد او، پدید می آیند.
ولتر: من هنوز هم به هوش و خرد انسان ایمان دارم، ما، همچنانکه از ایمنی بیشتری برخوردار می شویم، باید وسایل و اهداف خود را بهتر و کاملتر سازیم.
بندیکتوس: از ایمنی بیشتری برخوردار می شوید؟ تعدی و زورگویی کاهش می یابند؟ هیبت جنگ کمتر می شود؟ شما با همة نومیدی خویش هنوز امیدوارید که قدرت تخریبی شگرف سلاحهایتان شما و دشمنانتان را از جنگ باز خواهد داشت. اما مگر پیشرفت انسان، از تیر و کمان به بمب، ملتها را از جنگ و خونریزی باز داشت؟
ولتر: برای آموزش انسان به قرنها زمان نیازمندیم.
بندیکتوس: ویرانی روحی ناشی از تبلیغات خود را نیز از یاد نبرید؛ این ویرانی شاید از ویرانی شهرها دهشتناکتر باشد. آیا الحاد سرآغاز بدبینی و ژرفتر از آنچه مؤمنان تا کنون شناخته اند نیست؟ و شما، که مردی توانگر و نامدارید، آیا بارها به اندیشة خودکشی نیفتاده اید؟

ولتر: بلی، بارها کوشیده ام به خدا معتقد شوم. اما اعتراف می کنم که خدا در زندگی من مفهومی نداشته است و از ایمان روزگار کودکی اثری در دلم نمانده است. اما این احساسات شاید از آن افراد و نسلهای معاصر باشند. نوادگان این بدبینان از آزادی خویش به وجد خواهند آمد. و بیش از مسیحیان بدبختی که از ترس دوزخ برخود می لرزند طعم خوشی و سعادت را خواهند چشید.
بندیکتوس: تنها معدودی از مسیحیان از مرگ و دوزخ می ترسند. آنچه به آنان الهام می بخشید این احساس بود که رنج و عذاب مرگ زشت و بیمعنی نیست، بلکه آن را سر آغاز زندگی بهتر و وسیعتری می دانند که در آن همة مظالم و بیدادگریهای این جهان جبران می شوند، زخمهای آن التیام می یابند، و آنان در نیک بختی و آرامش به کسانی که دوستشان داشتند و از دست دادند می پیوندند.
ولتر: راست است. این امید، اگر چه موهوم و خیالی باشد، آنان را دلداری می داد. اما من از آن بیبهره بودم، زیرا به دشواری مادرم را به یاد می آورم، پدرم را کم دیده ام، و فرزندان شناخته شده ای نداشته ام.
بندیکتوس: شما مرد کاملی نبودید. فلسفة شما نیز کامل نبود. آیا هرگز با زندگی تهیدستان آشنا شده بودید؟
ولتر: تنها دورادور؛ اما کوشیدم با تهیدستانی که در املاکم زندگی می کردند دادگر باشم و به آنان مساعدت کنم.
بندیکتوس: بلی، شما خاوند خوبی بودید، و می کوشیدید که ایمان تسلیبخش نوکران و رعایایتان را با پرستش و آموزش دینی زنده نگاه دارید. اما سخنان شما، که برای انسان، پس از مرگ، امیدی باقی نمی گذاشت، در سراسر فرانسه پراکنده شده اند. آیا تا کنون به این پرسش آلفرد دوموسه پاسخ گفته اید؟ پس از آنکه تو یا شاگردانت به بینوایان گفتید که یگانه بهشت بهشتی است که به دست خود آنان بر روی زمین احداث خواهد شد، و پس از آنکه بینوایان فرمانروایانشان را کشتند، فرمانروایان تازه ای به جای آنان نشاندند، و فقر و بینوایی با هرج و مرج و ناامنی بیشتری پایدار ماند، در آن صورت، چه دلداری تازه ای به بینوایان شکست خورده خواهید داد؟
ولتر: من به آنان نگفته بودم که فرمانروایانشان را بکشند. من می دانستم که فرمانروایان تازه چون فرمانروایان پیشین خواهند بود و روش آنان بدتر از روش پیشینیان خواهد بود.
بندیکتوس: نمی گویم که انقلاب همیشه بیجا و ناموجه است؛ اما تجاربی که سلسله مراتب پایدار ما اندوخته است، و به آیندگان سپرده، حاکی از آنند که پس از هر انقلابی باز گروهی فرمانروا و گروهی فرمانبردار، و گروهی دارا و گروهی تا اندازه ای نادار خواهند بود. ما نابرابر زاده شده ایم، و هر اختراع و پیچیدگی تازه ای در زندگی و اندیشه شکاف موجود

میان سادگان و هوشمندان، وضعیفان و نیرومندان، را فراختر می سازد. انقلابیون، با امیدواری بسیار، از آزادی، برابری، و برادری سخن می گفتند، غافل از آنکه این اوهام را نمی توان یکجا در سر پرورانید. هرگاه که برای مردم آزادی فراهم می سازید، به نابرابری مصنوعی مجال می دهید که بر نابرابریهای طبیعی افزوده شود. برای جلوگیری از آن، ناچارید آزادی را محدود کنید. بدین سان، آزادی آرمانی شما گاه گاه به جامة تنگ استبداد در می آید؛ و در آشوب و آشفتگی، از برابری، جز یک نام، اثری بر جای نمی ماند.
ولتر: راست است.
بندیکتوس: پس کدام یک از ما به اکثریت نومید و درماندة مردم بیشتر امیدواری می دهد؟ گمان می کنید که هرگاه رنجبران فرانسه یا ایتالیا را متقاعد کنید که زیارتگاهها، صلیبها، تمثالهای دینی، و نذرهایشان جلوه های یک نمایش بیهوده اند، و آنان به سوی آسمان خالی دست نیاز بر می افروزند، آنان نیکبخت خواهند شد؟ آیا فاجعه ای دردناکتر از این وجود دارد که مردم باور کنند زندگی عرصة تنازع بقاست و در جهان واقعیتی، جز مرگ، وجود ندارد؟
ولتر: پدر، با شما همدردم. نامة مادام دو تالمون را هنوز به یاد دارم. این نامه مرا تکان داد؛ نوشته بود: «به عقیدة من فیلسوف نباید چیزی بنویسد، مگر آنکه بخواهد مردم را از بدکاری باز دارد و بار بدبختی آنان را سبکتر سازد. اما شما درست بر خلاف آن عمل می کنید؛ شما همواره علیه دینی قلم زده اید که به تنهایی قادر است انسان را از ناپاکی و بدکاری باز دارد و، در روزگار نومیدی و درماندگی، او را دلداری دهد.» اما من به راستی دل سپرده ام، و ایمان دارم که حقیقت سرانجام حتی بینوایان و درماندگان را نیکبخت خواهد ساخت.
بندیکتوس: حقیقت حقیقت نیست، مگر آنکه حقیقت خود را در طول عمر نسلهای بسیار به ثبوت رسانده باشد. نسلهای گذشته شما را دروغگو می دانند و نسلهای آینده شما را سرزنش خواهند کرد. حتی آنان که در عرصة پیکار زندگی پیروز شده اند شما را، برای برباد دادن امید بینوایان، سرزنش خواهند کرد- همان امیدی که بینوایان را، که وجودشان در هر جامعة بشری اجتناب ناپذیر است، از زندگی خفت آور خویش خشنود ساخته بود.
ولتر: من خویشتن را خدمتگزار این فریب و ناراستی دوگانة بینوایی نخواهم ساخت.
بندیکتوس: ما آنان را فریب نمی دهیم؛ به آنان ایمان و امید و محبت می آموزیم- که هرسه مایة نیکبختی بشرند. شما اعتقاد مسیحیان را به تثلیث به باد هجو و سخره می گرفتید؛ اما آیا می دانید این اعتقاد، که خدا خود به این جهان آمده است تا در محنت آدمیان شریک شود، و کفارة گناهان آنان گردد، چه سان میلیونها تن از مردم جهان را دلداری داده است؟ شما به اعتقاد مسیحیان به زادن مسیح از باکره پوزخند می زدید؛ اما آیا در

سراسر ادبیات جهان نمودی دلفریبتر و الهامبخشتر از این حجب و حیای زنانه و این مهر مادری دیده اید؟
ولتر: افسانة دلکشی است. اگر همة نوشته های مرا، که در نود و نه جلد به چاپ رسیده اند، خوانده بودید، می دانستید که من افسانه های تسلیبخش را همواره گرامی داشته، و ارج نهاده ام.
بندیکتوس: نمی گویم که آنها افسانه اند. آنها از اساسیترین حقایقند ونتایجی که پدید آورده اند از مطمئنترین واقعیات تاریخند؛ از هنر و موسیقی، که به تأثیر این حقایق پدید آمده اند و از گرانبهاترین گنجینه های میراث بشرند، سخن نمی گویم.
ولتر: هنر بسیار شایان ستایش بود، اما سرود گرگوری شما ملال انگیز بود.
بندیکتوس: هرگاه عمیقتر می اندیشیدید، مراسم و آیینهای مقدس مارا ارج می نهادید. مراسم ما پرستندگان خدا را در یک تئاتر زنده گرد می آورد و میان آنان عقد برادری می بندد. آیینهای مقدس ما مظاهر برونی مفاهیم عمیق درونیند. به تبعیت از این آیینها، پدران و مادران با دیدن اینکه فرزندان خردسالشان، با تعمید یافتن و درآمدن به عضویت کلیسا، در جامعه پذیرفته می شوند و از میراث دین باستانی سهمی می برند تسلی می یابند؛ بدین ترتیب، نسلهای گوناگون، در یک خانوادة ابدی، بهم پیوند می خورند و دیگر فرد احساس تنهایی نمی کند. درپناه این آیینها گناهکاران به گناه خویش اقرار می کنند و آمرزیده می شوند. شما می گویید که اقرار به گناه انسان را به ارتکاب گناهان بیشتری تشویق می کند. اما به اعتقاد ما، او را بر آن می دارد که بدون تشویش از گناهان گذشته زندگی بهتر و پاکیزه تری، که بار گناه بر آن سنگینی نمی کند، را آغاز کند. مگر جز این است که روانپزشکان شما می کوشند جانشینی برای اقرار به گناه بیابند؟ شما می پندارید که آنان از این راه بیماریهای روانی تازه ای پدید می آورند؟ آیا آیین قربانی مقدس، که در پناه آن ایمانداران احساس می کنند به خدا تقرب جسته اند، آیینی دلفریب نیست؟ آیا تاکنون منظره ای زیباتر و دلفریبتر از هنگامی که کودکان، برای نخستین بار در عمر خویش، برای شرکت در آیین تناول عشای ربانی به کلیسا می روند دیده اید؟
ولتر: هنوز هم اعتقاد مسیحیان به اینکه خدا را می خورند مرا مشمئز می کند. این اعتقاد یادگار مراسم وحشیان است.
بندیکتوس: باز هم شما علامت بیرونی را به جای مفهوم درونی نهادید. چیزی بدتر از مغالطه نیست. فرد مغالطه گر همه چیز را از روی ظاهر آن می شناسد، و گمان می کند که درست شناخته است. در دین ذهن بالغ سه مرحله را می پیماید: ایمان، بی ایمانی، فهم.
ولتر: شاید راست می گویید. اما راستگویی شما ریاکاری نخست کشیشان، و زجر و آزار صاحبان اندیشه های درست، را به دست آنان توجیه نمی کند.
بندیکتوس: بلی، ما گناه کرده ایم، ایمان خوب است، اما خدمتگزاران دین، چون دیگر مردم،

انسانی گناهکار و لغزش پذیرند.
ولتر: پس چرا ادعا می کنند که لغزش ناپذیرند؟
بندیکتوس: کلیسا تنها هنگام داوری و اظهار نظر دربارة رسمیترین واساسیترین عقاید دینی خویشتن را لغزش ناپذیر می داند. اگر ذهن و جامعه خواهان صلح و آرامشند، کشمکشهای دینی و عقیدتی در جایی باید متوقف شوند.
ولتر: پس ما به روزگار سیاه سانسور خفقان آور و سختگیری دینی باز می گردیم که زهر کام زندگی من و رسوایی تاریخ کلیسا بودند. درهای دستگاه تفتیش افکار را می بینم که گشوده می شوند.
بندیکتوس: امیدوارم گشوده نشوند. ناتوانی پاپان بود که دستگاه تفتیش افکار را چنان ستمگر ساخت. پیشینیان من می کوشیدند که از آن جلوگیری کنند.
ولتر: پاپان هم گناهکار بودند. آنان کشتار صدها یهودی را در جنگهای صلیبی نادیده می گرفتند و، برای کشتار آلبیگاییان، در توطئه های دولت فرانسه شرکت می جستند. چرا به دینی بازگردیم که با همة زیباییها و فریبندگیهایش می تواند آن وحشیگریها را پدید آورد و هنوز هم از سر گیرد؟
بندیکتوس: ما از شیوه های روزگار خویش پیروی می کنیم. اکنون نیز شیوه های اصلاح شدة روزگار خویش را به کار می بندیم. کشیشان مارا بنگرید. می بینید که اینان از نظر دانش، صمیمیت، و رفتار از بهترین مردمند.
ولتر: من نیز چنین شنیده ام؛ اما سبب آن شاید رقابت و همچشمی باشد. دانسته نیست که وقتی فزونی زاد و ولد پیروانشان برای آنان سیادت سیاسی فراهم ساخت، چگونه مردمی خواهند بود. مسیحیان سه قرن اول تاریخ مسیحیت به پاکدامنی و خوشرفتاری انگشتنما بودند؛ اما می دانید، پس از آنکه به قدرت رسیدند، چه کردند؟ آنان صدها برابر مردمی را که امپراطوران روم کشته بودند، به گناه ناسازگاری دینی، از پای درآوردند.
بندیکتوس: مسیحیان ما در آن روزگار تازه با آموزش آشنا می شدند. امیدوارم که مسیحیان آینده بهتر از آنان رفتار کنند.
ولتر: رفتار کلیسا گاهی بهتر از رفتار آنان بوده است. برخی از پیشینیان شما، مقارن رنسانس ایتالیا، بیدینی و بی ایمانی را با رواداری دینی شایان ستایشی پاسخ می دادند. البته این هنگامی که بیدینان یگانه امید بینوایان را از آنان نمی گرفتند. من نیز از تخریب ایمان بینوایان خودداری کرده ام؛ و به شما اطمینان می دهم که بینوایان نوشته های مرا نخوانده اند.
بندیکتوس: خوشا به حال بینوایان.
ولتر: خواهشمندم از گناه من و یارانم، که برای رهبری اقلیتی روشنفکر به پا خاسته اند،

بگذرید. این اقلیت مصمم است کلیسا را از گسترش مجدد سلطة خویش بر اندیشة تحصیلکردگان باز دارد. تاریخ اگر ما را، برای جلوگیری از سختگیری طبیعی قدرت سلطه جوی دین، به هوشیاری واندارد، علمی بیهوده و بیسود خواهد بود. بندیکتوس، من شما را احترام می گذارم و بزرگ می دارم. اما من باید ولتر بمانم.
بندیکتوس: خداوند شما را ببخشاید،
ولتر: بخشش واژه ای است برای همه.